سلام دوستای عزیز .ممنون که تا حالا به وبلاگ من سر زدید وبرام پیغام گذاشتید
این وبلاگ دیگه آپ نمی شه .اگه مایل بودید می تونید به صفحه اختصاصی من در yahoo360سر بزنید
بازم ممنون
من حسینی هستم .
دینم اماجایی در پس حادثه ای گم شده است
همه فکرم این است که به هر مجلس او در پی دسته عزایش بدوم وچرا راه به کویش نبرم؟
سر هر مجلس وعظ بنده حاضر بودم
همه جا حرف سر و نیزه وانگشتر بود
همه جا نقل همین بود حسین تنها بود ...
وهمه اهل وعیالش تشنه
وسخن خالی ار این بود چرا؟
که چرا تنها بود ؟ و پی لشکر او هیچ نبود؟
واعظی در منبر از کتابی می خواندقال صادق که به هر اشک هزاران فرج است
وبه هر گریه هزاران پاداش
پس همه گریه کنید که هین بس ما را....
عاقلی ماه به انگشت اشارت می کرد
و سفیهی سر انگشت نظارت می کرد
بگذریم
من ز خود پرسیدم شاه تشنه ز چه رو تنها بود؟
و چرا در عقب لشکر اوهیچ نبود؟
و به خود می گفتم . که اگر من بودم این چنین می کردم آنچنان می کردم
وشبی رفت بخ پایم سوزن همه اهل محل فهمیدند.
من کتابی خواندم :
ظهر عاشورا کسی
سینه از بحر حسین بن علی کرد سپر
تا در آن بحبوحه جنگ نمازی خواند (سعید بن عبد الله)
سیزده تیر زندند و سپر تا دم آخر حتی آخ نگفت .
شرم کردم که نماز سحرم را خورشید
از پس شیشه همان روز نماشا می کرد
من کتابی خواندم
که حسین بن علی گفت به جان آمده است
و برای نهی از منکر خلق حج رها کرده و با اهل وعیال امده است
یادم آمد دیشب دختری را دیدم بدنش از پس ژاکت پیدا
من فقط خندیدم و دو چشم از بدنش پوشاندم
چوم معلم می گفت
بچه ها چشم ببندید ز نا محرم ها
و نمی گفت مسلمانک ها چون حسین
خشم گیرید وبرآرین نوای نهی از منکر را
دوستانم دیشب به رقابت با هم
سیزده پرس غذا را خوردند و برنده محسن
ساعتی بر لب جوی نشست همه را قی می کرد باز هم خندیدیم
وهمان شب در شهر دختری را دیدم
در ازای لقمه ای نان حلال وشبی بستر گرم
از سر ناچاری خود فروشی می کرد
وکتابی دیگر
وعده دولت ری چشم عمر راپوشید
پوزه بر خاک کشید
وز فضولات دو بوزینه دربار چشید
و سپاه کوفه به هزاران درم نقره پدیدار شدند
واگر بود حسین بن علی را درهم
سوی اومی رفتند و به اومی گفتند
شکرلله که بیدار شدیم یا حسین
چشم بیمار تو را دیده وبیمار شدیم
یادم آمد که خودم پشت فرمان بودم
به زبان دو عدد کاغذ سبز گفتمش خسته نباشی سرکار
مسلم آن ماه غریب
هیجده طایفه بیعت که به دنبالش بود
پس چه شد ان دم آخر حتی
یک نفر ناله او را نشنید ؟
اما نه پیرمردی می گفت
هیس مسلم
مردم کوفه دعای عرفه می خوانند .
من کتابی خواندم که علی بر سر منبر می گفت به خدا تنهایم
وهمه اشک به چشم که :
علی جان هستیم اما چه کنیم جو کوفه شوم است
به زمستان سرد است وبه تابستان گرم.
وعلی گفت که ننگت بادا
روی دیوار سپیدی خواندم :
های شیعه چه خبر؟
سهم تو چیست ز ویرانی کوی گل یاس؟
سهم توآیا این است چند ناله وکمی اشک همین؟
پس چه فرق است میان تو واهل کوفه؟
اشک بر چشم و به تنهایی حیدر خندان؟
نیک می دانم نیک
روز عاشورا همان می کردیم
که همین امروز که دیروز که ایام دگر
یادم آمد آری
همه جا کرب وبلا است و همیشه گذر از عاشوراست
روی دیوار سپیدی خواندم های مردم خفه شید ونپرسید که چرا شاه نجف تنها ماند
بگذریم
شهر من در عقب قافیه ای گم شده است
من خودم فهمیدم که امامم تنهاست آن علی است ولی غایب از دیده ماست
آن قدر عرضه نداریم که ما...
گفته بودم که مسیحا برخیز و نقاب از سر وصورت برکش
بین که چون است دل و جرات ما....
به حساب خیال بافی ام نگذار
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شب ها
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد
به چراغ های کوچک یک هواپیما
درون آینه ها در پی چه می گردی؟
بیا ز سنگ بپرسیم که از حکایت فرجام ما چه می داند!
زانکه غیر از سنگ کسی حکایت فرجام ما نمی داند!
همیشه از همه نزدیکتر به ما سنگ است !
نگاه کن ....نگاههها سنگ است وقلب ها همه سنگ ....
چه سنگبارانی ........گیرم که گریختی همه عمر ....کجا پناه می بری ؟
خانه خدا هم سنگ است !!!!!
به غصه های غریبانه ام ببخشایدد..
که من ..نه سنگ صبورم !نه سنگم نه صبور......
دلی که می شود از غصه تنگ ....می ترکد!!
چه جای دل که در این خانه سنگ هم می ترکد!
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد!!
چنان درنگ به ما چیره شد که همه سنگ شدیم
دلم از اینهمه سنگ ودرنگ می ترکد!
بیا ز سنگ بپرسیم که ازحکایت فرجام ما چه می داند
زانکه عاقبت کارجام با سنگ است !
بیا ز سنگ بپرسیم .....
نه !بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
ونامی از ما بر روی سنگ می ماند !
درون آینه ها به دنبال چه می گردی؟؟؟؟؟
زندگی چون قفسی است
قفسی تنگ
پر از تنهایی
وچه خوب است لحظه غفلت آن زندانبان وبعد از آن هم پروااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز
تو با منی هر جا برم مهر تو بند جونمه عشقت نمی ره از سرم تو پوست واستخونمه
یه دم اگه نبینمت یه دنیا دلتنگت می شم نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم
واست دلت واست تنم واست تمام زندگیم از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم
نم نم بارون چشام گواه عشق پاکمه
هم نفس قسمت من دوست دارم یه عالمه
قشنگترین خاطره هام با تو واز تو گفتنه
آرامش وجود نم صدای تو شنفتنه
تو با منی هر جا برم مهر تو بند جونمه عشقت نمی ره از سرم تو پوست واستخونمه
یه دم اگه نبینمت یه دنیا دلتنگت می شم نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم
واست دلت واست تنم واست تمام زندگیم از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سردر گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچوابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
درمیان کوچه ها افتان وخیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چو ن قلب خود هرلحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری ام
آن غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غم های خود را با دل من
زان که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
خانه ای خواهم ساخت..... آسمانش آبی...
باز باشد همه پنجره هایش به پذیرایی نور
ساحت باغچه اش پر زنسیم ...حوض ماهی پر آب... قامت پاک درختانش سبز....
وتوراخواهم خواند که در این خانه کنارم باشی
سینه آیینه تصویر تورا می جوید.... که در آبی چون نور....
تو بدین خانه زیبا... در خیابان امید
کوچه باور سبز...نبش میدان صبوری
آنجا خانه ای خواهی یافت
سر در خانه چراغی روشن....
روی سکویش گلدان گلی
در دل خانه اجاقی دلگرم
با حضور تو در این خانه چه جشنی بر پاست
آسمان شب این خانه پر از چشمک ومهتاب ونسیم
ناودانش پر موسیقی آب
ای سرآغاز امید..... تو بدین خانه درآ .....
رفتی وبی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت وسرده
دل که می گفتن محرمه بامن
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبها صبح سپیدی بی تو کویری بی شامم
ای که به رنجام رنگ امیدی بی تو اسیری در دامم
باتو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تویه چشمه چشمه ای روشن
بی تو یه جاده ام که سوت و کورم
ای که به شبهام صبح سپیدی بی تو کویری بی شامم
ای که به رنجام رنگ امیدی بی تو اسیری در دامم
چشمه اشکم بی تو سرابه خونه عشقم بی تو خراب
شادی بی تو مثل حبابه سایه آهه نقشه بر آب
رفتی وبی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت وسرده
دل که می گفتن محرمه بامن
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
بعد از شش سال به همون دلیلی که فقط من می دونم وخدای من یه بار دیگه جرات کردم این اهنگ روگوش کنم ..
هنوزم وقتی چشمامو می یبندم خاطرات اون خونه قدیمی واون روز ها برام تازه می شن
انگار همین دیروز بود ...خدا می دونه اگر بدونی چقدر از ته دل بهم بخندی ..اما گوش کن فقط یه بار ..
حالا که بعد از این همه سال پیدات کردم یه بار دیگه گوش کن ..
فقط قبلش یه خواهش دارم ..اگه خوندی وخندیدی هیچ وقت به روم نیار .همین کار که تا حالا کردی ..آخه خودت می دونی از تمام چیزایی که تو دنیا داشتم همین یه غرور خاکستری برام مونده ..بهم قول می دی ؟
این دفعه نمی خوام چشمامو ببندم فرصت نگاهه تو خیلی کمه ..این بار می خوام با چشم باز برگردم به اون روزا..
۲۷مرداد ۷۹ یادته ؟یه پنچ شنبه بود ساعت ۵:۳۰ .نازنین اگه بخوای حتی می تونم بگم اون وز آفتابی بود یا ابری ..........
این شش سال که فقط به اسم وحرف شش سال بود گذشت ومن فکر نمی کردم حتی یه روز بازم جرات پیدا کنم اسمتو رو لب بیارم ..اما حالا دیگه از خاطراتت فرار نمی کنم امروز حتی جرات پیدا کردم برم سراغ همون دفتر سیاه قدیمی که فقط نذر چشمای تو بود..این قدر که حتی نتونستم اسم کسی غیر ار تو رو توش بیارم ...
خودت باور می کردی حتی اسمت ان قدر جسارتم رو زیاد کنه؟این دفعه منم خنده ام گرفت ....
خودت هم می دونی چقدر گفتنی از اون روز ها هست ولی انگار اگه همون جا بمونن خیلی بهتره ..بی خود نیست می گن جای خاطره ها همون جاست همون گذشته ...
بگذریم .....
سرت رو درد نمی یارم فکر کم هنو دو سه ماهی وقت دارم ... پس همین قدر بدون که لیلا همون لیلاست کمی پیر تر کمی عاشق تر ..اما نه دیشب فهمیدم که این یکی رو نیستم ...
اصلا مگه فرقی هم می کنه ؟
یک سال دیگر هم گذشت پر از آرزو پر از امید وما باز هم به آخر خط رسیدیم
امید وارم سال جدید سالی پر از نیکی وبرکت برای تمامی شما عزیزان باشد
وتو ای دیر آشنای ماندگار :
برای تو وخویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها ونشانه ها را در ظلمتمان ببیند
گوشی که صداها وشناسه ها را در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد وبپذیرد
وزبانی که در صداقت خود مارا از خاموشی بیرون کشد
وبگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم
دوستم داشته باش
بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشمها بی رنگند
دوستم داشته باش
شهرها میلرزند ... برگها میسوزند ... یادها می گندند
بازشو تا پرواز ... سبزباش از آواز ... آشتی کن بارنگ ... عشقبازی با ساز
دوستم داشته باش
سیبها خشکیده ... یاسها پوسیده .. شیر هم ترسیده
دوستم داشته باش ... عطرها در راهند
دوستت دارم ها ... آه ه ه .. چه کوتاهند
دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران ... گرمتر از لبخند ... داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد ... ناب تر روشن تر بارور خواهم شد
دوستم داشته باش ... برگ را باور کن ... آفتابی تر شو ... باغ را از برکن
خواب دیدم در خواب ... آب آبی تر بود
روز پر سوز نبود ... زخم شرم آور بود
خواب دیدم در تو ... رود از تب میسوخت
نور گیسو میبافت ... باغچه گل میدوخت
دوستم داشته باش ... دوستم خواهم داشت.
با یادی از .....
چه سخت است نام ترا گم کردن
آیا در روز پرسش برای سرودن لبخند تو
برای تسلیم در برابر نگاه تو مرا به بهشت راهی است؟
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز ازخویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
برنیاید دگر آواز ازمن "ماهم این رسم کهن رابسپاریم به یاد"
هرچه میل دل دوست بپذیریم به جان
هرچه جزمیل دل دوست بسپاریم به یاد
آه..........
باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود وتمنای دودوست
آزمون بود وتماشای دوعشق
در زمانی که چو کبک خنده می زدشیرین تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت زجانبازی فرهاد" افسوس"
نه توان گفت زبیدردی شیرین "فریاد "
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کارفرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه باشاه درافتادن خواه باکوه درآمیختن است
رمزشیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست
آن که آموخت به مادرس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب وتابی بودت هر نفسی
به وصالش برسی یا نرسی
"سینه بی عشق مباد"
بنام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت
یک سلام پررنگ وچند نقطه چین ...... به علامت جوابهایی که هرگزندادی وچند دقیقه سکوت !به احترام لحظه هایی که در انتظارپاسخ تو مردند !
وشاید هم ... از آنهایی باشد که تومی دانی ومن نمی دانم ..آخر نازنین من توهیمشه بیشتر ازمن وبهتر از من می دانی ...
واما....باتوام باتوکه شانه هایت مدت هاست به علامت نمی دانم بالاست ..یادی را فراموش نکردی؟ ویافراموش شده ی یادی نبوده ای؟
ای عشق هر چه هستی هرچند سردوخاموش
هرچند گشته ای تو باهمدلان فراموش
هرلحظه در کمینم نجواکنم به طعنه
ای عشق محرم درد یادم ترا فراموش ...!!!
تا یادم نرفته منت دار تمامی عزیزانی هستنم که در دلنوشته های سابق همراهم بودند
تقدیمی به تمام یاد های فراموش شده....
تاریخ نمی زنم !هروقت ممکن است حوصله مهربانیتان بیشتر باشد ....